!!! خودم و خودت فقط ما !!! شاهین نجفی

 

 

 

 

 

 

 

 


نوشته شده در تاريخ سه شنبه 15 / 8 / 1390برچسب:عکس هایی از بکهام, توسط علی


1- دارم به خواهر زاده ام دیکته می گم... رسیده آخر خط، می گه برم سر خط؟

پـَـ نه پَــ، بقیشو رو فرش بنویس!




2- داشتیم تو خیابون قدم می زدیم كه یهو صداى ترمز شدیدى اومد و دو تا پا كه یكى عمودى

یكى افقى رو هوا بود... خلاصه ملت جمع شدن بالای سر طرف، كه در این هنگام راننده پیاده

شد و در كمال خونسردى گفت: آقا چیزیتون شد؟

یارو هم با همون وضع و صورت خونى مالى در حالی كه به سختى نفس می كشید گفت:

پـَـ نه پَــ، خودمو انداختم زمین از داور پنالتى بگیرم!

راننده گفت: نمكدون! منظورم اینه كه می خواى زنگ بزنم اورژانس؟

یارو گفت: پـَـ نه پَــ، زنگ بزن برنامه نود، عادل اینا كارشناسى كنن صحنه پنالتى بود یا نه!




3- تو آشپزخونه استکان و قندون از دستم افتاد شکست با صدای خفن. مامان اومده می گه

چیزی شکوندی؟

پـَـ نه پَــ، شیشه نازک تنهایی دلم بود منتها صداش رو گذاشتم رو اکو حال کنین!




4- کله صبحی رفیقم می‌خواست بیاد درس بخونیم، بهش زنگ زدم گفتم دوتا نون هم بگیر بیار.

گفت واسه صبحونه؟

پـَـ نه پَــ، واسه ذخیره سازی تو روزای سخت زمستون!




5- خواهرم از بیرون میاد خونه... می‌بینه پشت سیستمم... می گه کامپیوتر روشن کردی؟

پـَـ نه پَــ، دکتر گفته بشین جلوی مانیتور خاموش زل بزن بهش واسه چشات خوبه!




6- تو هواپیما نشستم دارم دعا می‌خونم بغل دستیم می‌گه دعا می‌کنی سالم برسی؟

پـَـ نه پَــ، دوست دارم صحنه سقوط هواپیما رو از نزدیک ببینم دعا می‌کنم سقوط کنیم!




7- زنه شکمش اومده جلو، رفیق ما می پرسه این خانم حامله است؟

پـَـ نه پَــ، این زن آقا گرگه ‌است، شنگول رو خودش خورده، منگول رو داده به شوهرش!




8- کامپیوترم یه ویروس گرفته بود رفتم کلی پول آنتی ویروس اورجینال دادم بعد سه ساعت

اسکن ویروسه رو پیدا کرده پیغام داده:

آیا مطمئن هستید که می خواهید این ویروس را حذف کنید؟

پـَـ نه پَــ، می خوام ازش نگهداری کنم بزرگ بشه، بشه عصای دستم نور چشام!




9- دم دستشویی عمومی ایستاده ام تا نفر قبلی بیاد بیرون، اومده بیرون، می بینه دارم پیچ و

تاب می خورم می گه دستشویی داری؟

پـَـ نه پَــ، دارم با صدای موزیکی که نواختی تمرین رقص عربی می کنم!




10- یه توپ دارم قلقلیه... پـَـ نه پَــ، می خواستی مكعب مستطیل باشه!

سرخ و سفید و آبیه... پـَـ نه پَــ، زیتونی و نقره ای و سبز یشمیه!

می زنم زمین هوا می ره... پـَـ نه پَــ، زمینو سوراخ می كنه می ره تو زیر زمین، بقله دبه ترشیا!

نمی دونی تا كجا می ره... پـَـ نه پَــ، بنده خط كشم، می دونم دقیقا كجا می ره!

من این توپو نداشتم... پـَـ نه پَــ، داشتی! الان اسكلی داری خاطره تعریف می كنی!

مشقامو خوب نوشتم. بابام بهم عیدی داد... پـَـ نه پَــ، می خواستی دم عیدی بخوابونه تو

دهنت!

یه توپ قلقلی داد... پـَـ نه پَــ، تو این گرونی می خوای سویچ لكسوز بهت بده!




11- شمع های ماشینم سوخته، رفتم تعمیرگاه...

می پرسه عوضشون کنم؟ پـَـ نه پَــ، فوتشون کن تا صد سال زنده باشی!




12- زنگ زدیم 110 می گم آقا این جا دزد اومده، ما گرفتیمش لطفاً کسی رو بفرستید.

می پرسه می خواهید ازش شکایت کنید؟

پـَـ نه پَــ، زنگ زدیم بگیم وسیله همراش نیست شما تا یه جایی برسونیدش،

تو خیابون نمونه این موقع شب!




13- بسته سیگارمو گرفته که از توش سیگار برداره... می گه اِ اِ اِ همین یه نخه؟

پـَـ نه پَــ، این یه دونه چشم گذاشته، بقیه رفتن قایم شدن!




14- دوستم می گه امروز چندمه؟ می گم یکم. می گه یکم مرداد؟

پـَـ نه پَــ، امروز یکم فروردینه... عیدت مبارک عمو جون یه بوس بده!




15- به برادرم می گم تلویزیون رو بزن کانال دو... می گه روشنش کنم؟

پـَـ نه پَــ، تو بزن دو... من هُل می دم روشن شه!




16- به مامانم می گم: فکر کنم دیگه وقتشه از تنهایی در بیام، هر چی باشه بیست و شش

سالمه مامان... می گه: یعنی زن می خوای پدرسوخته؟

می گم پـَـ نه پَــ، یه داداش توپول موپول می خواستم روم نمی شه به بابا بگم.




17- رفتم آسایشگاه برای دیدن سالمندان. مسئول اونجا می گه: اومدی عیادت؟

پـَـ نه پَــ، اومدم 2 تا از این پیرمردها رو ببرم بزرگ کنم!




18- به داداشم می گم برو عصای آقاجون رو بیار؛ می گه مگه آقاجون می خواد بره؟

پـَـ نه پَــ، می خواد به اذن پروردگار عصا رو تبدیل به اژدها کنه!




19- هفته پیش مریض شدم، رفتم آمپول بزنم... آمپولا رو دادم به پرستاره... می گه آمپول بزنم؟

پـَـ نه پَــ، توش آب پر کن تفنگ بازی کنیم!




20- نفس نفس زنون خودم رو رسوندم به اتوبوس. راننده می گه: می خوای سوار شی؟

میگم پـَـ نه پَــ، اومدم سفر خوشی رو براتون آرزو کنم!




21- همسایه مون می گم تخم مرغ داری؟ می گه می خوای غذا درست کنی؟

پـَـ نه پَــ، می خوام بخوابم روشون تا جوجه بشن بفهمم مادر بودن چه حسی داره!




22- بهش می گم با من ازدواج می کنی؟ می گه داری بهم پیشنهاد می دی؟

پـَـ نه پَــ، می خوام غیر مستقیم حالیت کنم مامانت تصادف کرده بری بیمارستان!



نوشته شده در تاريخ سه شنبه 15 / 8 / 1390برچسب:پـَـ نه پَــ! (سری 3), توسط علی


1- می گه لباساتو انداختی تو وان بشوری؟

پـَـ نه پَــ، می‌خوام سوراخاش پیدا شه پنچریشونو بگیرم!




2- ساعت 10 شب رسیدم خونه، بابام می گه الان اومدی خونه؟

پـَـ نه پَــ، دو ساعت پیش اومدم، الان تکرارش داره پخش می شه!




3- رفتم داروخونه به یارو می گم شامپو ویتامینه می‌خوام! طرف با یه قیافه حق به جانب که

مثلا خیلی حالیش می شه می گه شامپو واسه موهات دیگه؟

پـَـ نه پَــ، شامپو ویتامینه واسه فرش می خوام که گل هاش سریع رشد کنن!




4- پلیس ماشینو خوابونده، رفتم خلافی و جریمه دادم، کاراشو کردم، بعد رفتم پارکینگ

تحویلش بگیرم. مسئولش می پرسه: اومدی ماشینو ببری؟

پـَـ نه پَــ، اومدم ملاقاتش! براش 2 نخ سیگار آوردم تنهایی بهش بد نگذره!




5- ته صف نونوایی وایسادم. یارو میاد می گه شما هم تو صفی؟

پـَـ نه پَــ، نقش زنبیلو بازی می کنم، منتظرم صاحبم بیاد!




6- ایستادم جلو خودپرداز پول بگیرم طرف می گه: منتظرید پول بگیرید؟

پـَـ نه پَــ، دوستم رفته جلوی اون یكی خودپرداز منتظرم كانكت بشه كانتر بازی كنیم!




7- رفتم داروخونه دفترچه بیمه رو دادم دست مسئولش، می گه دفترچه بیمته؟

پـَـ نه پَــ، دفتر مشق اول ابتداییمه، دادم ببینی توش چند تا صد آفرین داره!




8- تو آزمایشگاه پشت در دستشویی تو صف ایستاده ام، خانومه اومده می گه:

شما هم می خواین آزمایش بدین؟

پـَـ نه پَــ، اومدم بقیه مریضا رو سرپا بگیرم!




9- رفتم داروخونه، می گم باند دارین؟ می گه باند پانسمان؟

پـَـ نه پَــ، باند فرودگاه! می خوام فرود بیام!




10- دارم رفیقمو نصیحت می‌کنم، می گم شما که با هم کنار نمی آیید، بهتره به هم بزنید...

می گه رابطه مونو؟

پـَـ نه پَــ، چایی شیرینتونو... سرد می‌شه از دهن می افته ‌ها!




11- رفتم سر خاک خدا بیامرزی دارم خرما تعارف می کنم، طرف برداشته می گه فاتحه است

دیگه نه؟

پـَـ نه پَــ، خدا بیامرز زنده شده داریم جشن می گیریم!




12- یارو اومده می‌بینه همكارم توی اتاق نیست. باز می‌پرسه خانم فلانی نیست؟

پـَـ نه پَــ، هستن. افتادن پشت اون كمد. با خط‌كش بزن در بیاد!




13- رفتم تو سی دی فروشی می پرسم قهوه تلخ رسید؟ می گه می خوای؟

پـَـ نه پَــ، خواستم ببینم سالم رسیده یا نه!




14- بچه به دنیا اومده... همه خوشحال و اینا، مامان بزرگم برگشته می گه حالا می خواین

براش اسم بذارین؟

پـَـ نه پَــ، می خوایم همین جوری ولش کنیم، اسمش بشه "نیو فولدر"!




15- داشتم تو پاركینگ نایلونای روی صندلی ماشینو می كندم، همسایمون اومده می گه

ماشین نو خریدین؟

پـَـ نه پَــ، لواشكه، دارم نایلونشو می كنم دور هم بخوریم!




16- از حموم اومدم بیرون، حوله تنم کردم مادرم می گه حموم بودی؟

پـَـ نه پَــ، تجویز دكتره روزی دو بار قبل از غذا حوله بپوشم!




17- رفتم گل فروشی، می گم ببخشید، کاکتوس هم دارید؟ می گه واسه دکور می خواین؟

پـَـ نه پَــ، تو خونمون شتر پرورش می دیم، می خوام یه وقت احساس غربت نکنن،

حس کنن خونه خودشونه!

 



18- مگس اومده تو خونه، رفتم حشره کش آوردم، مامانم می گه می خوای بکشیش؟

پـَـ نه پَــ، می خوام بزنم زیر بغلش بوی عرق نده!

 


نوشته شده در تاريخ سه شنبه 15 / 8 / 1390برچسب:پـَـ نه پَــ! (سری 2), توسط علی


1- رفتیم بلیت لندن بگیریم، زنه می گه سیاحتیه؟

می گم پـَـ نه پَــ، زیارتیه می خوام برم امامزاده سید ریچارد!




2- با دوستم رفتیم تو یه مغازه ی شلوغ که عسل طبیعی می فروشه؛ نوبت ما که می شه

طرف می گه: شمام عسل می خواین؟  پـَـ نه پَــ، دوتا زنبوریم اومدیم استخدام شیم!




3- تو بهشت زهرا دنبال قبر یکی می گشتیم. یه آدم خوشحال اومده داره با ما رو سنگ قبرا رو

می خونه. بعد می گه دنبال قبر کسی می گردین؟ پـَـ نه پَــ، دستیار عزرائیلم اومدم ببینم

کسی زود تر از موقع نمرده باشه!




4- زنگِ خونه رو می زنم مامانم می پرسه می خوای‌ بیایی تو؟ پـَـ نه پَــ، می‌خوام ببینم اف اف

سالمه یا نه !

 



5- ساعت 5-4 صبح زنگ زده... گوشی رو برداشتم به زور دارم جواب می دم... می گه خواب

بودی؟ پـَـ نه پَــ، داشتم سر گلدسته ی مسجد محلمون اذان می گفتم صدام گرفته!




6- خونمون رو عوض کردیم به بابام می گم کی واسه خونه خط می گیری؟
می گه خط تلفن؟

پـَـ نه پَــ، خط نستعلیق روزی دو بار هم از روش بنویسیم!




7- برای طرح یه شکایت رفتم کلانتری طرف می گه از کسی شکایت دارین؟

پـَـ نه پَــ، اومدم فرار مایکل اسکوفیلد رو از فاکس ریور گزارش کنم!





8- تو این گرما که سگ تب می کنه رفتم سوپر مارکت می گم یه ایستک بدید، یارو می گه

خنک باشه؟ پـَـ نه پَــ، گرم بده می ریزم تو نعلبکی خنک بشه!




9- می گه امتحانِ چی داری؟ میگم وصایا، می پرسه وصایای امام؟

پـَـ نه پَــ، وصایای الیزابت تیلور!




10- داریم لوازم می زاریم توی ماشین که بریم مسافرت. همسایمون می گه دارید می رید

مسافرت؟ پـَـ نه پَــ، قراره از امشب توی ماشین زندگی کنیم!




11- به مامانم می گم قوری کجاست؟ می گه می خوای چای بخوری؟

پـَـ نه پَــ، می خوام دست بکشم روش شاید غولی چیزی ازش در اومد!





12- رفتم فروشگاه می گم سیخ داری؟
می گه برا کباب؟

پـَـ نه پَــ، برا خاروندن دیافراگمم، از تو دهنم می خوام!





13- کارت سوخت ماشینو برداشتم دارم می رم، بابام می گه می ری بنزین بزنی؟ پـَـ نه پَــ،

می رم آب هویچ بریزم تو باکش نور چراغاش زیاد شه !





14- مرغ عشقم مرده و درحالی كه پاهاش رو به بالاس افتاده كف قفس. دوستم اومده

می گه: مرغ عشقت مرد؟ بهـــش گفتم: پـَـ نه پَــ، كمر درد داشته دكتر گفته باید طاق باز دراز

بكشه كف قفس!




15- یارو تو مترو داره چراغ قوه می فروشه، صداش کردم اومده می گه چراغ قوه می خوای؟

پـَـ نه پَــ، یه لقمه میرزاقاسمی آوردم واسه ناهارم تنهایی نمی چسبید گفتن بیای با هم

بخوریم!




16- به دوستم می گم ببین تُن ماهی تاریخ انقضاش کی است؟ می گه یعنی تاریخ خراب

شدنش؟ گفتم پـَـ نه پَــ، تاریخ عروسی ننه بابای ماهی اس، می خوام واسشون جشن

سالگرد بگیرم!




17- بنده خدا چاقو خورده در حد بنز داره ازش خون می ره، بردیمش اورژانس پرستار می گه

آوردین بستری کنین؟ میگم پـَـ نه پَــ، آوردیم خون بده، بریم!




18- تو لباس فرم منو دیده می گه سربازی ؟

پـَـ نه پَــ، عضو سیاه لشگر سریال مختارم محل فیلم برداری رو گم کردم!




19- در پارکینگ و باز کردم برم تو، یارو اومده جلوش پارک کرده می گه می خوای بری تو؟

پـَـ نه پَــ، در رو باز کردم هوای کوچه عوض شه!




20- تا کمر رفتم تو موتور ماشینم که ببینم چه مرگشه، رفیقم اومده می گه داری تعمیرش

می کنی؟ پـَـ نه پَــ، دارم با گِیج روغن درد و دل می کنم!




21- اومده از خواب بیدارم کرده می گه خوابی؟

پـَـ نه پَــ، دوستم چشم گذاشته منم رفتم زیر پتو قایم شدم، نصف شبی!




22- با دوستم رفتیم دکتر واسه عمل بینیش. دکتر می گه می خوای بینیتو کوچیک کنی؟

پـَـ نه پَــ، اومدیم بکوبیمش، 3 طبقه بسازیم!

 

 

23- رفتیم پایگاه انتقال خون می گه شمام اومدین خون بدین؟ پـَـ نه پَــ، ما پشه ایم

اومدیم مهمونی!

 


نوشته شده در تاريخ سه شنبه 15 / 8 / 1390برچسب:پـَـ نه پَــ! (سری 1), توسط علی

 

 

 

 

 

 

 

 


نوشته شده در تاريخ سه شنبه 15 / 8 / 1390برچسب:عکس هایی از بکهام, توسط علی

خدايا ،

آتش مقدس " شك " را

آن چنان در من بيفروز

تا همه ي " يقين" هايي را كه در من نقش كرده اند ، بسوزد .

و آن گاه از پس توده ي اين خاكستر ،

لبخند مهراوه بر لب هاي صبح يقيني ،

شسته از هر غبار ، طلوع كند .

 

  خدايا ،

به هر كه دوست مي داري بياموز

كه عشق از زندگي كردن بهتر است ،

و به هر كه دوست تر مي داري ، بچشان

كه دوست داشتن از عشق برتر !



 خدايا ،

به من زيستني عطا كن ،

كه در لحظه ي مرگ ،

بر بي ثمري لحظه اي كه براي زيستن گذشته است ،

حسرت نخورم .

و مردني عطا كن ،

كه بر بيهودگي اش ، سوگوار نباشم .

بگذار تا آن را من ، خود انتخاب كنم ،

اما آن چنان كه تو دوست داري .

" چگونه زيستن "  را تو به من بياموز ،

" چگونه مردن " را خود خواهم آموخت !


نوشته شده در تاريخ دو شنبه 14 / 8 / 1390برچسب:نیایش دکتر شریعتی, توسط علی



1-
ابتدا کف دو دستتان را روبروی هم قرار دهید و دو انگشت میانی دست های چپ و راستتان

را پشت به پشت هم بچسبانید.



2-
چهار انگشت باقی مانده را از نوک آنها به هم متصل کنید



3- به این ترتیب تمامی پنج انگشت به قرینه شان در دست دیگر متصل هستند



4- سعی کنید انگشتان شصت را از هم جدا کنید. انگشت شصت نمایانگر والدین است.

انگشت های شصت می توانند از هم جدا شوند زیرا تمام انسان ها روزی می میرند.

به این صورت والدین ما روزی ما را ترک خواهند کرد.



5- لطفا مجددا انگشت های شصت را به هم متصل کنید. سپس سعی کنید انگشت های دوم

را از هم جدا نمائید. انگشت دوم (انگشت اشاره) نمایانگر خواهران و برادران هستند. آنها هم

برای خودشان همسر و فرزندانی دارند. این هم دلیلی است که انها ما را ترک کنند.



6- اکنون انگشت های اشاره را روی هم بگذارید و انگشت های کوچک را از هم جدا کنید.

انگشت کوچک نماد فرزندان شما است. دیر یا زود آنها ما را ترک می کنند تا به دنبال زندگی

خودشان بروند.



7- انگشت های کوچک را هم به روی هم بگذارید.

سعی کنید انگشت های چهارم (همان ها که در آن حلقه ازدواج را قرار می دهیم) را از هم باز

کنید. احتمالا متعجب خواهید شد که می بینید به هیچ عنوان نمی توانید آنها را از هم باز کنید.

به این دلیل که آنها نماد زن و شوهری هستند که برای تمام عمر به هم متصل باقی می مانند.

عشق های واقعی همیشه و همه جا به هم متصل باقی می مانند

شصت نشانه والدین است انگشت دوم خواهر و برادر انگشت وسط خود شما انگشت چهارم

همسر شما و انگشت آخر هم نماد فرزندان شما است.



(برگرفته از اساطیر چینی)

 


نوشته شده در تاريخ دو شنبه 14 / 8 / 1390برچسب:چرا حلقه ی ازدواج باید در انگشت دوم قرار گیرد؟, توسط علی


روزي در آخر ساعت درس يك دانشجوي دوره دكتراي نروژي ، سوالي مطرح كرد:


استاد،شما كه از جهان سوم مي آييد،جهان سوم كجاست ؟؟


فقط چند دقيقه به آخر كلاس مانده بود.من در جواب مطلبي را في البداهه گفتم كه روز به روز

بيشتر به آن اعتقاد پيدا مي كنم.به آن دانشجو گفتم:


جهان سوم جايي است كه هر كس بخواهد مملكتش را آباد كند،خانه اش خراب مي شود و هر

كس كه بخواهد خانه اش آباد باشد بايد در تخريب مملكتش بكوشد.



پروفسور محمود حسابي

 


نوشته شده در تاريخ دو شنبه 14 / 8 / 1390برچسب:جهان سوم (پروفسور محمود حسابی), توسط علی

 


پيرمرد لاغر و رنجور با دسته گلي بر زانو روي صندلي اتوبوس نشسته بود .

دختري جوان ، روبه روي او ، چشم از گل ها بر نمي داشت .

وقتي به ايستگاه رسيدند ، پيرمرد بلند شد ، دسته گل را به دختر داد و گفت :

مي دانم از اين گل ها خوشت آمده است . به زنم مي گويم كه دادم شان به  تو .

گمانم او هم خوشحال مي شود .

دختر جوان دسته گل را پذيرفت و پيرمرد را نگاه كرد كه از پله‏ هاي اتوبوس پايين مي رفت و وارد

قبرستان كوچك شهر مي شد

 

 

 

 


نوشته شده در تاريخ دو شنبه 14 / 8 / 1390برچسب:پیرمرد و دسته ی گل, توسط علی

 

شبي از پشت يك تنهايي نمناك و باراني


تو را با لهجه ي گلهاي نيلوفر صدا كردم


تمام شب براي با طراوت ماندن باغ قشنگ آرزوهايت دعا كردم


پس از يك جستجوي نقره ايي در كوچه هاي آبي احساس


تو را از بين گلهايي كه در تنهاييم روييد با حسرت جدا كردم


و تو در پاسخ آبي ترين موج تمناي دلم گفتي :


دلم حيران و سرگردان چشماني است رويايي


و من تنها براي ديدن زيبايي آن چشم


تو را در دشتي از تنهايي و حسرت رها كردم


همين بود آخرين حرفت


و من بعد از عبور تلخ و غمگينت


حريم چشمهايم را بروي اشكي از جنس غروب ساكت و نارنجي خورشيد وا كردم


نميدانم چرا رفتي ؟


نميدانم چرا شايد خطا كردم


و تو بي آنكه فكر غربت چشمان من باشي


نميدانم كجا ؟ تا كي ؟ براي چه ؟


ولي رفتي و بعد از رفتنت باران چه معصومانه ميباريد


و بعد از رفتنت يك قلب دريايي ترك برداشت


و بعد از رفتنت رسم نوازش در غمي خاكستري گم شد


و گنجشكي كه هر روز از كنار پنجره با مهرباني دانه برميداشت


تمام بالهايش غرق در اندوه غربت شد


و بعد از رفتن تو آسمان چشمهايم خيس باران بود


و بعد از رفتنت انگار كسي حس كرد من بي تو هزاران بار در هر لحظه خواهم مرد


كسي حس كرد من بي تو تمام هستيم از دست خواهد رفت


و بعد از رفتنت دريا چه بغضي كرد


كسي فهميد تو نام مرا از ياد خواهي برد


و من با آنكه ميدانم تو هرگز ياد من را با عبور خود نخواهي برد


هنوز آشفته ي چشمان زيباي توام برگرد !


ببين كه سرنوشت انتظار من چه خواهد شد


و بعد از اينهمه طوفان و وهم و پرسش و ترديد


كسي از پشت قاب پنجره آرام و زيبا گفت :


تو هم در پاسخ اين بي وفايي ها بگو


در راه عشق و انتخاب آن خطا كردم


و من در حالتي ما بين اشك و حسرت و ترديد


كنار انتظاري كه بدون پاسخ و سردست


و من در اوج پاييزي ترين ويراني يك دل


ميان غصه ايي از جنس بغض كوچك يك ابر


نميدانم چرا ؟ شايد به رسم پروانگي مان باز


براي شادي و خوشبختي باغ قشنگ آرزوهايت دعا كردم


 


نوشته شده در تاريخ دو شنبه 14 / 8 / 1390برچسب:زیبا ترین سروده ی مریم حیدر زاده, توسط علی

 

 

حرف هايي هست براي گفتن که اگر گوشي نبود نمي گوييم


و حرف هاييست براي نگفتن


حرف هايي که هرگز سر به ابتذال گفتن فرود نمي آورند


و سرمايه ي هر کس به اندازه ي حرف هاييست که براي نگفتن دارد

 


دکتر شریعتی



نوشته شده در تاريخ دو شنبه 14 / 8 / 1390برچسب:حرف هایی برای نگفتن (دکتر شریعتی), توسط علی

 


به هنگام حمله ی ناپلون به روسیه دسته‌ای از سربازان او در مرکز شهر کوچکی از آن سرزمین همیشه برف در حال

جنگ بودند. ناپلون به طور اتفاقی از سواران خود جدا می‌افتد و گروهی از قزاقان روسی رد او را می‌گیرند و در

خیابان‌های پر پیچ و خم شهر به تعقیب او می‌پردازند. ناپلون که جان خود را در خطر می‌بیند پا به فرار می‌گذارد

و سر انجام در کوچه‌ای سراسیمه وارد یک دکان پوست فروشی می‌شود. او با مشاهده‌ی پوست فروش ملتمسانه

و با نفس‌های بریده بریده فریاد می‌زند: "کمکم کن، جانم را نجات بده کجا می‌توانم پنهان شوم؟"



پوست فروش می گوید: "زود باش بیا زیر این پوستین‌ها" و سپس روی ناپلون مقداری زیادی پوستین می‌ریزد.

پوست فروش تازه از این کار فارغ شده بود که قزاقان روسی شتابان وارد دکان می‌شوند و فریاد زنان می‌پرسند: "او

کجاست؟ ما دیدیم که او آمد تو". قزاقان علی‌رغم اعتراض‌های پوست فروش دکان را برای پیدا کردن ناپلون زیر و رو

می‌کنند. آنها تل پوستین‌ها را با شمشیرهای تیز خود سیخ می زنند اما او را نمی یابند سپس راه خود را می‌گیرند

و می‌روند. ناپلون پس از مدتی صحیح و سالم از زیر پوستین‌ها بیرون می‌خزد. در همین لحظه محافظان او از راه

می‌رسند. پوست فروش رو به ناپلون کرده و محجوب از او می‌پرسد: "ببخشید که همچین سوالی از شخص مهمی

چون شما می‌کنم اما می‌خواهم بدانم که اون زیر با علم به اینکه لحظه ی بعد آخرین لحظات زندگیتان است چه

احساس داشتید؟"

ناپلون قامتش را راست کرده و در حالی که سینه‌اش را جلو می داد خشمگین می‌غرد: "تو به چه حقی جرات

می‌کنی که همچین سوالی از من بپرسی؟ سرباز! این مردک گستاخ را ببرید چشماشو ببندید و اعدامش کنید من

خودم شخصا فرمان آتش را صادر خواهم کرد."



محافظان بر پیکر پوست فروش چنگ زده کشان کشان او را با خود می‌برند و سینه‌کش دیوار چشمان او را می‌بندند.

پوست فروش نمی‌تواند چیزی ببیند اما صدای ملایم و موجدار لباس‌هایش را در جریان باد سرد می‌شنود. او برخورد

ملایم باد سرد بر لباس‌هایش خنک شدن گونه هایش و لرزش غیر قابل کنترل پاهایش را احساس می‌کند. سپس

صدای ناپلون را می‌شنود که پس از صاف کردن گلویش به ارامی می‌گوید: "آماده... هدف..."



در این لحظه پوست فروش با علم به این که تا چند لحظه‌ی دیگر همین چند احساس را نیز از دست خواهد داد

احساسی غیر فابل وصف سر تا سر وجودش را در بر می‌گیرد و قطرات اشک از گونه‌هایش فرو می‌غلتد پس از

سکوتی طولانی پوست فروش صدای گام‌های را می‌شنود که به او نزدیک می‌شوند. سپس نوار دور چشمان پوست

فروش را بر می‌دارند. پوست فروش که در اثر تابش ناگهانی نور خورشید هنوز نیمه کور بود در مقابل خود ناپلون را

می‌بیند که با چشمانی نافذ و معنی‌دار چشمانی که انگار بر ذره ذره وجودش اشراف دارد به او می‌نگرد. آنگاه ناپلون

به سخن آمده و به نرمی می‌گوید: "حالا می فهمی که چه احساسی داشتم"

 

 


نوشته شده در تاريخ دو شنبه 14 / 8 / 1390برچسب:داستان ناپلئون و مرد پوست فروش, توسط علی


روزی دروغ به حقیقت گفت : میل داری با هم آشنا شویم ؟ حقیقت ساده لوح پذیرفت و گول او را خورد .

آن دو با هم به کنار ساحل رفتند . حقیقت لباسش را در آورد . دروغ حیله گر فوراً لباسهای او را پوشید .

از آن روز به بعد همیشه حقیقت عریان و زشت است و دروغ در لباس حقیقت زیبا و فریبنده .

 


نوشته شده در تاريخ دو شنبه 14 / 8 / 1390برچسب:دروق و حقیقت, توسط علی

 


آيينه پرسيد که چرا دير کرده است


نکند دل ديگري او را اسير کرده است

 

 



خنديدم و گفتم او فقط اسير من است


تنها دقايقي چند تأخير کرده است


گفتم امروز هوا سرد بوده است


شايد موعد قرار تغيير کرده است

 

 



خنديد به سادگيم آيينه و گفت


احساس پاک تو را زنجير کرده است


گفتم از عشق من چنين سخن مگوي


گفت خوابي، سال‌ها دير کرده است

 

 



در آيينه به خود نگاه مي‌کنم ـ آه!


عشق تو عجيب مرا پير کرده است


راست گفت آيينه که منتظر نباش


او براي هميشه دير کرده است.

 


نوشته شده در تاريخ دو شنبه 14 / 8 / 1390برچسب:تاخیر ,,,, توسط علی


ساعت 3 شب بود كه صداي تلفن , پسري را از خواب بيدار كرد.
پشت خط مادرش بود
.پسر با عصبانيت گفت: چرا اين وقت شب مرا از خواب بيدار كردي؟
مادر گفت: 25 سال قبل در همين موقع شب تو مرا از خواب بيدار كردي. فقط خواستم بگويم
تولدت مبارك
پسر از اينكه دل مادرش را شكسته بود تا صبح خوابش نبرد ,
صبح سراغ مادرش رفت وقتي داخل خانه شد مادرش را پشت ميز تلفن با شمع نيمه سوخته يافت
ولي مادر ديگر در اين دنيا نبود


 


نوشته شده در تاريخ دو شنبه 14 / 8 / 1390برچسب:مادر, توسط علی


می خواست برود ، ولی چیزی او را پایبند کرده بود . می خواست بماند ، ولی چیزی او را به سوی خود می کشید .

می خواست بنویسد ، قلمی نداشت ، می خواست بایستد ، چیزی او را وادار به نشستن می کرد .

می خواست بگوید ، لبان خشکیده اش نمی گذاشتند . می خواست بخندد ، تبسم در صورتش محو می شد .

می خواست دست بزند و شادی کند ، ولی دستانش یاری نمی دادند . می خواست نفس عمیقی بکشد و

تمام اکسیژن های هوا را ببلعد ، اما چیزی راه تنفسش را بسته بود . می خواست آواز سر دهد ،

نغمه اش به سکوت مبدل شد . می خواست پنجره ی کلبه اش را باز کند و از دیدن زیباییها لذت ببرد ،

اما با اینکه پنجره با او فاصله ای نداشت این کار برایش غیر ممکن بود . می خواست بی پروا همه چیز را تجربه کند

ولی دیگر فرصتی وجود نداشت . می خواست پرنده ی زندانی در قفس را پرواز دهد ولی ناتوان بود.

می خواست گلی بچیند و به کسی که به او خیره شده بود بدهد دستش جلو نمی رفت.

می خواست به همه بگوید دوستشان دارد و عاشقشان است لبش گشوده نمی شد ،

می خواست ستاره های آسمان را بشمارد و هنگام عبور شهاب آرزو کند که کاش روزهای رفته بر گردند .

آخر او عکسی در قابی کهنه بود که توان هیچ کاری را نداشت می خواست حداقل لبخندی به لب داشته باشد

اما لبانش خشکیده بود . یادش افتاد کاش وقتی عکاس گفت "بگو سیب" از دنیا گله نمی کرد


دلش می خواست اگر نمی تواند هیچ کاری بکند فقط بگوید سیب

 


نوشته شده در تاريخ دو شنبه 14 / 8 / 1390برچسب:مردی که فقط میخواست بگوید سیب, توسط علی


زندگی شما می‌تواند به زیبایی رویاهایتان باشد. فقط باید باور داشته باشید که می‌توانید کارهای ساده‌ای انجام دهید. در زیر لیستی از کارهایی که می‌توانید برای داشتن زندگی شادتر انجام دهید، آورده شده است. هر روز آنها را به کار بگیرید و از زندگی خود لذت ببرید.

سلامتی

1- آب فراوان بنوشید.
2- مثل یک پادشاه صبحانه بخورید، مثل یک شاهزاده ناهار و مثل یک گدا شام بخورید.
3- از سبزیجات بیشتر استفاده کنید تا غذاهای فراوری شده.
4- با این 3 تا E زندگی کنید: Energy (انرژی)،Enthusiasm (شور و اشتیاق)، Empathy (دلسوزی و همدلی).
5- از نماز و دعا کمک بگیرید.
6- بیشتر بازی کنید.
7- بیشتر از سال گذشته کتاب بخوانید.
8- روزانه 10 دقیقه سکوت کنید و به تفکر بپردازید.
9- 7 ساعت بخوابید.
10- هر روز 10 تا 30 دقیقه پیاده‌روی کنید و در حین پیاده‌روی، لبخند بزنید.


شخصیت

11- زندگی خود را با هیچ کسی مقایسه نکنید، شما نمی‌دانید که بین آنها چه می‌گذرد.
12- افکار منفی نداشته باشید، در عوض انرژی خود را صرف امور مثبت کنید.
13- بیش از حد توان خود کاری انجام ندهید.
14- خیلی خود را جدی نگیرید.
15- انرژی خود را صرف فضولی در امور دیگران نکنید.
16- وقتی بیدار هستید بیشتر خیال‌پردازی کنید.
17- حسادت یعنی اتلاف وقت، شما هر چه را که باید داشته باشید، دارید.
18- گذشته را فراموش کنید. اشتباهات گذشته ی شریک زندگی خود را به یادش نیاورید. این کار آرامش زمان حال شما را از بین می‌برد.
19- زندگی کوتاه‌تر از این است که از دیگران متنفر باشید. نسبت به دیگران تنفر نداشته باشید.
20- با گذشته خود رفیق باشید تا زمان حال خود را خراب نکنید.
21- هیچ کس مسئول خوشحال کردن شما نیست، مگر خود شما.
22- بدانید که زندگی به مدرسه‌ای می‌ماند که باید در آن چیزهایی بیاموزید. مشکلات قسمتی از برنامه درسی هستند و به مانند کلاس جبر می‌باشند.
23- بیشتر بخندید و لبخند بزنید.
24- مجبور نیستید که در هر بحثی برنده شوید. گاهی مخالفت هم وجود دارد.


جامعه

25- گهگاهی به خانواده و اقوام خود زنگ بزنید.
26- هر روز یک چیز خوب به دیگران ببخشید.
27- خطای هر کسی را به خاطر هر چیزی ببخشید.
28- زمانی را با افراد بالای 70 سال و زیر 6 سال بگذرانید.
29- سعی کنید حداقل هر روز به 3 نفر لبخند بزنید.
30- اینکه دیگران راجع به شما چه فکری می‌کنند، به شما مربوط نیست.
31- زمان بیماری، شغل شما به کمک شما نمی‌آید، بلکه دوستان شما به شما مدد می‌رسانند، پس با آنها در ارتباط باشید.


زندگی

32- کارهای مثبت انجام دهید.
33- از هر چیز غیر مفید و زشت دوری بجویید.
34- خداوند درمان‌گر هر چیزی است. (ذکر خدا شفای هر دردی است.)
35- هر موقعیتی، خوب یا بد، گذراست.
36- مهم نیست که چه احساسی دارید، باید به پا خیزید، لباس خود را به تن کرده و در جامعه حضور پیدا کنید.
37- همین که صبح از خواب بیدار می‌شوید، باید از خداوند تشکر کنید.
38- بخش عمده درون شما شاد است، بنابراین خوشحال باشید.

آخرین اما نه کم ‌اهمیت‌ترین:
لطفا این موارد را برای هر کسی که دوست دارید، بفرستید.

 


نوشته شده در تاريخ دو شنبه 14 / 8 / 1390برچسب:چگونه از زندگی خود لذت ببرید؟, توسط علی


با همین چند حرکت ساده می‌توانید کم‌کم از دست چربی‌های شکم‌تان‌ خلاص شوید.



قدیم‌ها، چاق بودن و شکم بزرگ داشتن نشانه‌ای بود از اعیان و اشراف بودن. اما این روزها دیگر کسی اضافه وزن را دوست ندارد و بیشتر آدم‌ها ترجیح می‌دهند این جمله را از دیگران بشنوند که: ”خوش به حالت، چه هیکل خوبی داری!” خوش‌هیکل بودن این روزها مترادف شده است با باریک‌اندام بودن و شکمی برآمده نداشتن. این مطلب، شما را با ۱۵ تمرین ورزشی آشنا می‌کند که انجام روزانه آنها می‌تواند شما را به همین معنا خوش‌هیکل‌تر کند.



۱- روی یک صندلی دسته‌دار بنشینید. ساعد دست‌های تان را روی دسته صندلی بگذارید. ران‌های‌تان را به هم بچسبانید و سعی کنید پاهای‌تان را حداقل ۶ سانتی‌متر از سطح زمین بالاتر بیاورید. ۱۰ ثانیه در این وضعیت بمانید و دوباره به حالت اول برگردید. شما باید این حرکت را از ۵ مرتبه در روز شروع کنید و کم‌کم به ۲۰ مرتبه در روز برسانید.



۲- روی یک بالش به پشت دراز بکشید. دستان خود را در امتداد بدن‌تان قرار دهید و پاهای‌تان را به هم بچسبانید. حالا سعی کنید که بدون استفاده از دست، پاهایتان را ۱۵ تا ۲۰ سانتی‌متر بالا بیاورید و حداقل ۵ ثانیه در این وضعیت بمانید. این حرکت هم می‌تواند از ۵ مرتبه در روز شروع ‌شود و به ۲۰ تا ۲۵ مرتبه هم برسد.



۳- وقتی پیاده‌روی می‌کنید، هنگام راه رفتن بدن خودتان را به سمت چپ و راست متمایل کنید. با این کار، هم شکم‌تان آب می‌شود و هم پهلوهای‌تان.



۴- از حلقه‌های ورزشی برای کوچک شدن شکم‌تان استفاده کنید. شما می‌توانید در ابتدای کار، تنها روزی ۲ دقیقه یا ۵۰ بار حلقه بزنید و به مرور زمان حلقه زدن را تا ۳۰ دقیقه هم ادامه دهید.



۵- دراز و نشست یکی از موثرترین و ساده‌ترین ورزش‌هایی است که می‌تواند شکم را کوچک کند. پس به پشت روی زمین دراز بکشید. دست‌های‌تان را پشت گردن خود گره بزنید و هر چند بار که می‌توانید حرکت دراز و نشست را تکرار کنید و در روزهای بعد، دفعات تکرار حرکت را افزایش دهید.



۶- هنگام پیاده‌روی، ضربه‌های سبک و آرامی را با انگشتان دست به شکم‌تان وارد کنید. این جوری تحرک ماهیچه‌های شکم خود را افزایش می‌دهید و باعث می‌شوید که آنها چربی بیشتری بسوزانند.



۷- در طول روز شکم‌بندهای سفت و محکم را دور شکم خود ببندید.



۸- همان‌طور که نشسته‌اید و مشغول کارهای روزمره‌تان (مثلا تماشای تلویزیون) هستید، با کف دست خیلی آهسته به شکم خود ضربه بزنید.



۹- طناب زدن هم برای کوچک کردن شکم بسیار مفید است، به شرطی که شما حداقل روزی ۵۰ مرتبه طناب بزنید.



۱۰- زیاد یک جا ننشینید. نشستن طولانی‌مدت باعث چاق شدن افراد می‌شود و این چاقی‌ها هم بیشتر در ناحیه ران پا و شکم رخ می‌دهد. شاید به همین خاطر باشد که بیشتر رانندگان شکم بزرگی دارند.



۱۱- سرپا بایستید. دو دمبل نیم تا دو کیلویی دست‌تان بگیرید و دست‌های‌تان را به حالت عمود با بدن‌تان قرار دهید. حدود ۲۰ ثانیه در این حالت بمانید و بعد از ۱۰ ثانیه استراحت این حرکت را دوباره انجام دهید. برای هر چه زودتر آب شدن شکم‌تان باید این حرکت را حداقل روزی ۱۵ مرتبه انجام دهید و به مرور آن را به ۳۰ مرتبه در روز هم برسانید.



۱۲- به پشت دراز بکشید. یک بالش کوچک زیر پاشنه پاهای‌تان قرار دهید و دست‌های‌تان را در راستای پهلو‌های‌تان روی زمین بگذارید. دوباره دو دمبل نیم تا دو کیلویی در دست بگیرید و سپس دست‌هایتان را به صورت صاف ۱۰ سانتی‌متر از سطح زمین بالا بیاورید. ۱۰ ثانیه در این حالت بمانید، ۵ ثانیه استراحت کنید و این حرکت را حداقل ۷ بار در روز انجام دهید.



۱۳- سرپا بایستید. دست‌های‌تان را کاملا از هم باز کنید و یک پای‌تان را از روی زمین بردارید و بدن‌تان را به سمت جلو و پای بلند شده‌تان را به سمت عقب متمایل کنید. چند ثانیه دراین وضعیت بمانید و در هر مرتبه تکرار، پای بلند شده‌تان را جابه‌جا کنید.



۱۴- به پشت دراز بکشید. دستان خود را پشت سرتان قلاب کنید و کمی سر و شانه‌های‌تان را به سمت جلو متمایل کنید. این حرکات را در حالی انجام دهید که پاهای‌تان به صورت عمود با بدن‌تان قرار دارند.



۱۵- به پشت دراز بکشید. زانوهای‌تان را کمی خم کنید. دست‌های‌تان را پشت گردن‌تان قلاب کنید و سر و شانه‌های‌تان را تا وسط کمر به سمت جلو متمایل کنید.

 


نوشته شده در تاريخ دو شنبه 14 / 8 / 1390برچسب:15 راه برای آب کردن چربی های شکم, توسط علی


1- وقتي مشكلي داريد، به جاي مناسبي برويد و كمي قدم بزنيد، وقتي به خانه بر‌مي‌گرديد، متوجه مي‌شويد كه ديدتان به كلي عوض شده است.



2- وقتي زندگي سخت مي‌شود و راه‌هاي ارتباطي بسته مي‌شوند، وضعيت را با شوخي و خنده روشن كنيد.



3- روبه‌رو شدن با مشكل، پيروزي بزرگي است، سعي كنيد با هر مشكلي كه روبرو مي‌شويد، راه حلي براي آن پيدا كنيد.



4- بازندگان در هر جواب مشكلي را مي‌بيند، ولي برنده در هر مشكلي، جوابي را مي‌بيند، مثل برنده‌ها فكر كنيد.



5- هميشه راه براي همه هموار نيست، زندگي برخورد با موانع، غلبه بر آن و حركت است.



6- فرار از مشكلات يكي از خصوصيات طبيعي انسان‌ها است. براي تغيير اين خصوصيت، براي انجام كارهاي پيچيده‌تر ارجحيت قايل شويد و آن‌ها را تا زمان اتمامشان نيمه‌كاره رها نكنيد.



7- بازگو كردن مشكلات، بيش‌تر وقت‌ها نيمي از حل آن است.



8- تمركز در كار، باعث موفقيت و به سرانجام رسيدن هر كاري بدون دوباره كاري مي‌شود.



9- هميشه به ياد داشته باشيد كه شما لايق موفقيت هستيد.



10- امام علي (ع) مي‌فرمايند: از سقوط و شكست ديگران شادي مكن، زيرا نمي‌داني روزگار بر سر تو چه مي‌آورد.

 


نوشته شده در تاريخ دو شنبه 14 / 8 / 1390برچسب:نکاتی در مورد مشکلات و موفقیت, توسط علی


همة ما علاقه‌منديم يادمان در دلهاي اطرافيان باقي باشد و اين تنها با سلاح خُلق خوش حاصل مي‌شود. هنگامي كه به خاطرات پررنگمان با آشنايان مراجعه مي‌كنيم افراد مهربان و خوش اخلاق از ماندگارترين شخصيت‌ها در ذهن و رحمان مي‌باشند. چنين ماندگاري در قلب‌ها آرزوي همه ماست و اين مهم به دست نمي‌آيد مگر آن كه از رموز آن آگاه باشيم‌.


يكي از مهمترين رازهاي رسيدن به آن جذابيت است و قبل از هر چيز بايد بدانيم كه جذابيت چيزي غير از زيبايي است‌. شخص مي‌تواند صورت زيبايي نداشته باشد اما بسيار جذاب باشد و هم چنين مي‌تواند بسيار زيبا باشد اما اصلاً جذابيت نداشته باشد. جذابيت و گيرايي يك ويژگي كاملاً اكتسابي است و به راحتي مي‌توانيم صاحب آن باشيم‌:


1 - ظاهري آراسته داشته باشيد.
تميز و مرتب باشيد، هماهنگي و پاكيزگي شما، ناخودآگاه شما را جذاب مي‌كند. بعضي از افراد براساس تصوري اشتباه براي جذاب شدن به زحمت زيادي مي‌افتند و خود را به شكل‌هاي عجيب و غريبي درست مي‌كنند. مهمترين مسئله اين است كه مرتب و هماهنگ و در عين حال ساده باشيد. نامرتب بودن حتي حرفهاي قشنگ‌، مثبت و تأثيرگذار شما را ضايع مي‌كند. فرزندي كه هميشه پدر و مادر خود را آراسته و با ظاهري مرتب مي‌بيند، ظاهر آراسته فردِ ناآشنا او را نمي‌فريبد. چون ممكن است جذب ظاهر آراسته كسي شوند كه تأثير منفي او از اثرات مثبتش به مراتب بيشتر باشد.



2 - بيشتر سكوت كنيد:
غالباً افراد به اشتباه براي اين كه جذاب‌تر شوند، بيشتر شلوغ مي‌كنند و به خطا مي‌روند. سكوت‌، يك تأثير ذهني و رواني بسيار قوي مي‌گذارد. در سكوت‌، فرد پيرامون خود خلاء ايجاد مي‌كند و هر خلايي‌، جذب را سبب مي‌شود. آنها كه بيشتر صحبت مي‌كنند و كمتر مي‌شنوند از جذابيت خود مي‌كاهند، حال آن كه سكوت و گوش دادن بيشتر به واقع شما را عاقل‌تر و قابل اطمينان‌تر معرفي مي‌كند و اين زمينه‌اي مساعد براي صميميت بيشتر است‌. سكوتي سرشار از اعتماد به نفس سرچشمه صميميت است‌.



3 - نرم و ملايم سخن بگوييد:
هنگامي كه نرم و ملايم صحبت مي‌كنيد افراد را جذب خود مي‌كنيد و به راحتي مي‌توانيد بر روي آنها تأثير بگذاريد. آدم‌هاي خشن و داد و بيدادي افراد مناسبي براي اطمينان كردن‌، نيستند.



4 - فرد محترمي باشيد:
بي‌احترامي به خود، به ديگران و بي‌احترامي و بي ادبي در كلام و رفتار همگي از جذابيت شما مي‌كاهد. شما بايد هم در ظاهر آراسته باشيد و هم در باطن وارسته‌. افراد مؤدب و متين و محترم بي ترديد جذابند و اين جذابيت از درون موج مي‌زند.
محترم و مؤدب و باشخصيت باشيد، خواهيد ديد خود به خود جذاب مي‌شويد.



5 - زياد شوخي نكنيد اما بسيار تبسم كنيد:
شوخي فراوان از انرژي ذهني و جذابيت شما مي‌كاهد چرا كه شوخي فراوان به تدريج مرزهاي لازم بين افراد را از بين مي‌برد متبسم باشيد كه تبسم به چهره شما جذابيتي عميق و ژرف مي‌بخشد. در تبسم‌، سنگيني و متانت و جذابيت است‌.



6 - قاطعيت يعني جذابيت‌:
كساني كه شخصيت قاطعي دارند و هدفها و ارزش‌هاي معيني دارند، بي‌استثنأ مي‌توانند افراد جذابي باشند. زيرا شخصيت‌هايي جذاب و تأثيرگذارند كه بسيار مصمم هستند و اعتماد به نفس دارند. به دنبال اهداف مشخصي بودن و به آنها رسيدن اعتماد به نفس زيادي به ارمغان مي‌آورد و جذابيت از وجود چنين شخصي موج مي‌زند.
آسان بود، اين طور نيست‌؟ فكر مي‌كنم شما هم مي‌توانيد يكي از جذاب‌ترين و ماندگارترين‌ها باشيد. معطل نشويد دست به كار شويد!



مأخذ: مجله راه زندگی

 


نوشته شده در تاريخ دو شنبه 14 / 8 / 1390برچسب:چگونه جذاب باشیم؟, توسط علی


با آن روبه رو شوید. ما همه انسانیم. ممکن است گاهی در بعضی موقعیت های اجتماعی احساس ناراحتی، دست و پا چلفت بودن، کمرویی و خجالت کنیم و نتوانیم آنچه را که در مورد آن فکر می کنیم صراحتاً بر زبان آوریم و کلمات مناسب برای ابراز آن را پیدا نمی کنیم. ممکن است در یک مراسم ترحیم یا روزی باشد که یکی از همکارانتان از کار اخراج می شود. ممکن است هر جایی این احساس را تجربه کنید.


با این احساس مقابله کنید
چیزی که مهم است این است که یاد بگیرید چطور این احساس را در خود کنترل کرده و در این موقعیت های خطرناک چه بکنید. با اینکه می دانید فرد مقابل حرف اشتباهی زده است، به جای ترک گفتگو باید سعی کنید که فرد مقابل را متقاعد کنید.


برای مثال وقتی در یک مراسم ترحیم به دوستتان تسلیت می گویید و او می گوید: "نگران نباش، من خیلی هم به او نزدیک نبودم." شما چطور جواب می دهید؟ در مهمانی های فامیلی هم ممکن است از این اتفاقات بیفتد و یکی از بستگان سؤالات زیادی در مورد هدیه ای که آورده اید بپرسد. با این رفتار چطور برخورد می کنید؟


خوشبختانه، من راه حلی برای این موقعیت ها دارم. این نکات را بخوانید تا یاد بگیرید که در این موقعیت های ناراحت کننده چطور رفتار کنید.

کسی از شما تعریف و تمجید می کند
سه ماه است که در ساعات بین کاریتان به باشگاه رفته و ورزش می کنید و کم کم ماهیچه هایتان دارند روی فرم می آیند. می دانید که ظاهر خوبی پیدا کرده اید. دوستی قدیمی را می بینید. او سریعاً متوجه تغییرات فیزیکی شما می شود و صادقانه مشغول تحسین کردن و تعریف کردن از شما می شود. اما شما فرد خجالتی و متواضعی هستید و نمی دانید که چطور پاسخ این دوست را بدهید.


چه بگویید:
گاهی یک جواب ساده بهترین جواب است. در این موقعیت هم وضع به همین منوال است. جواب ساده ای مثل یک "متشکرم" کوتاه می تواند کارتان را آسان کند. هنگام گفتن این جمله در چشمان دوستتان نگاه کنید تا تاثیر بیشتری بگذارد.


می توانید این تشکر را کمی بیشتر آب و تاب داده و کمی شکسته نفسی بکنید. آهسته پشت دوستتان را نوازش کرده یا از سایر حرکات دوستانه استفاده کنید تا بفهمد که تعریفش را جدی گرفته اید.


در آخر برای اینکه این تمجید را به موضوع بحث بکشانید می توانید کمی در مورد این تغییرتان یا اینکه چطور وزن کم کرده اید با او صحبت کنید. این باعث می شود که دوستتان تصور کند موضوع کاملاً مهمی را متوجه شده است.

به دوستی تسلیت می گویید
یکی از بدترین موقعیت ها وقتی اتفاق می افتد که دوستی یکی از بستگان نزدیکش مثل مادر یا پدرش را از دست می دهد. شما می خواهید دوستتان را مطمئن کنید که آنجایید و حاضرید هر کاری انجام دهید تا ناراحتی او کمتر شود. اما نمی دانید که او چطور با این مشکل کنار می آید و نمی خواهید مرزها را از بین ببرید. احساس همدردی با دوستان در چنین موقعیت هایی کار ساده ای نیست. چطور برای ابراز آنچه در فکرتان است کلمه ها را پیدا می کنید؟


چه بگویید:
بهترین راه این است که صادق باشید. تماس های دوستانه (مثل بغل کردن، دست روی شانه ی فرد گذاشتن و...) می تواند بسیار کمک کننده باشد. لازم نیست از روی چاپلوسی و ریاکاری با او درد و دل کنید. چیزی بگویید که واقعاً به آن فکر می کنید. اگر واقعاً به آن اعتقاد دارید بگویید : "هر وقت خواستی من پیشت هستم" اما اگر واقعاً نمی توانید این کار را انجام دهید گفتن ساده ی "متاسفم، همدردی من را بپذیر" کفایت می کند. همین که در مجلس ترحیم شرکت کرده اید نشاندهنده ی این است که به او اهمیت می دهید.

در این موقع از سوال کردن ابا نداشته باشید. در مورد ترتیب دادن مجلس ختم و این مسائل از او سوال کنید تا کمی از ناراحتی او کم شود. سعی کنید هر چه می توانید انجام دهید تا کمی از ناراحتی های او کم کنید. از گفتن جمله های کلیشه ای مثل "زندگی خوبی داشت" خودداری کنید. این جمله ها در آن شرایط کمی بی معنا هستند.



یکی از آشنایانتان از کار اخراج می شود
با یکی از همکارانتان در اداره روابط نزدیکی داشته اید، اما او مجبور به ترک کار شده است. مطمئناً از این مسئله بسیار ناراحت است و شما کسی هستید که باید کمی به او اعتماد به نفس دوباره بدهید. چه کار می کنید؟


چه بگویید:
درست است که من همیشه طرفدار صداقت هستم اما در این موقعیت گفتن دروغ مصلحتی بد نیست و خیلی به بهبود حال دوستتان کمک می کند. فکر می کنید شانسی برای پیدا کردن شغلی با همان موقعیت ندارد؟ اشکالی ندارد، دروغ بگویید. به او اطمینان دهید که شرکت های بسیاری هستند که راغب به استفاده از فردی با شرایط او می باشند. با این کار باعث خواهید شد که تصور کند هنوز هم فرد فعالی در اجتماع می باشد و اعتماد به نفس از دست رفته خود را دوباره به دست آورد. به او بگویید که می تواند روی کمک شما حساب کند. اما قول پیدا کردن کار جدید را به او ندهید. حرفی بزنید که بتوانید به آن عمل کنید.



تصادفاً کسی را می رنجانید
همسر یکی از دوستانتان که حامله است به شما می گوید که می خواهد اسم دخترش را بولا بگذارد. شما این مسئله را در جمع دوستانتان تعریف می کنید و با خنده و مسخره می گویید که بولا خیلی اسم زشتی است. یکی از دوستانتان در جمع ناراحت شده و می گوید که اسم مادر او هم بولا است. چه جوابی می خواهید بدهید؟

چه بگویید:
یکی از بهترین راه های در رفتن از چنین موقعیت هایی این است که مسئله را به شوخی و خنده گرفته و جوری صحبت را عوض کنید. مثلاً بگویید که چقدر همیشه حتی از اسم خودتان هم متنفر بوده اید. راه دیگر این است که خیلی ساده از دوستتان عذرخواهی کرده و بگویید که قصد بدی نداشته اید.



یک "حالت چطوره؟" ی ساده برایتان داستان می سازد
امروزه اصطلاحاتی مثل "چطوری؟" یا "حالت چطوره؟" مثل سلام کردن برای احوالپرسی استفاده می شود. فکر می کنید مردم واقعاً دوست دارند بدانند که شما چطور هستید؟ نخیر، آنها فقط می خواهند که سلامی کرده باشند و توقع دارند که شما هم در جواب بگویید "خیلی ممنون، شما چطورید؟" گاهی ممکن است برایتان پیش آید که فردی این موضوع را درک نکرده و با چنین سوالی از جانب شما شروع به گفتن داستان زندگیش کند. در چنین مواقعی چه برخوردی دارید؟


چه بگویید:
در اینگونه مواقع سعی کنید روی موضوع مورد بحث تمرکز کنید. اگر در جواب حالت چطوره ی شما گفته مریض است و تب دارد، از او در این مورد بیشتر سوال کنید و نظرات و توصیه های خود را هم به او بگویید. سعی کنید با او به خوبی برخورد کرده و به نرمی صحبت کنید. دوستی که با یک حالت چطوره مشکلات زندگیش را برایتان بیان می کند حتماً نیاز به دردودل کردن دارد.



کسی ناخواسته به شما توهین می کند
ممکن است جدیداً رابطه تان با نامزدتان را به هم زده باشید و اوقات سختی را می گذرانید و در این مورد با دوستانتان درد و دل می کنید. یکی از دوستانتان برای همدردی می گوید "او از آن اول هم به درد تو نمی خورد" یا "زشت بود." شما متعجب می شوید و با خود فکر می کنید که آیا وقتی این همه مدت با آن فرد بوده اید هم او چنین فکری می کرده است؟ شما هنوز نسبت به او احساس علاقه می کنید و این دوست با گفتن این حرف ها به کسی که برایتان عزیز است توهین کرده است. شاید دوستتان منظوری هم نداشته باشد اما به هر حال حرفی زده است. در این مواقع چه می کنید؟

چه بگویید:
اولین واکنش شما باید نادیده گرفتن آن حرف باشد. طوری که انگار حرف آن فرد اصلاً ارزش توجه هم نداشته است. به قولی "جواب ابلهان خاموشی است." پس فراموشش کنید. راه دیگر این است که با دوست خود صحبت کرده و ماجرا را کاملاً برایش شرح دهید تا بفهمد که چه اتفاقی افتاده است.

در موقعیت ها به جا عمل کنید
ممکن است که یافتن کلمات به جا و مناسب در همه ی موقعیت ها ممکن نباشد اما با رعایت این نکات می توانید راحت تر با این شرایط کنار بیایید. به جای اینکه احساس ناراحتی و دست و پا چلفتی بودن کنید، منظور خود را کوتاه و کامل با رعایت صداقت بیان کنید.

 


نوشته شده در تاريخ دو شنبه 14 / 8 / 1390برچسب:در موقعیت های دشوار ماهرانه رفتار کنید, توسط علی


افراد ثروتمند و ميليونر خود ساخته باهوش تر و برتر از شما نيستند. اما آنها از يك سري اسرار ويژه براي ثروتمند شدن بهره گرفته اند كه شما نيز ميتوانيد با پيروي از آنها حداقل كسب و كار خود را رونق بخشيد.

 


1- روياهاي بزرگي در سر داشته باشيد. افكار بزرگ زندگي شما را متحول خواهد ساخت.

 


2- يك تصوير خاص از مقصد مسير خود در ذهن تان ترسيم كنيد. هر اندازه اين تصوير مشخص تر و خاص تر باشد امكان دستيابي شما به آن بيشتر خواهد بود.

 


3- به گونه اي رفتار كنيد كه گويي شما مالك كسب و كارتان مي باشيد. ولو آنكه براي شخص و شركت ديگري كار ميكنيد. اين نگرش شما بذرهاي موفقيت و استقلال شغلي را در سرنوشت شما خواهد كاشت.

 


4- شغل خود را دوست داشته باشيد. چنانچه به آن علاقه مند نميباشيد آن را رها كنيد. با "نه" گفتن به شغلي كه تنها براي پول انجامش ميدهيد شغل دلخواه خود را همچون آهن ربا جذب خود خواهيد كرد.

 


5- يك گروه خوش فكر تشكيل دهيد. با افرادي كه متعهد به ايجاد يك شغل بزرگ هستند جلسه تشكيل دهيد. انديشه ها و ايده هاي خود را با يكديگر در ميان بگذاريد و از يكديگر پشتيباني كنيد.

 


6-همواره ضوابط اخلاق كاري را رعايت كنيد.

 


7- پيشرفت و بهبودي دائم و بي وقفه در شغل خود را سر لوحه اعمال خود قرار دهيد. هميشه به علم خود بيفزاييد.

 


8- به شغل خود بعنوان يك خدمت رساني بنگريد. ياري رساندن به ديگران كسب و كار شما را رونق خواهد بخشيد.

 


9- از تمام جزئيات و ريزه كاريهاي شغل خود آگاهي يابيد. اين پيشه شماست.

 


10- مترصد فرصتها باشيد. هر لحضه ممكن است بر در شما بكوبد. آيا شما آماده هستيد؟

 


11- تناسب اندام خود را حفظ كنيد. ذهن توانمند جسم نيرومندي پديد مي آورد. بدن ضعيف معلول ذهن ضعيف ميباشد. سلامت جسماني و رواني شما اساس موفقيت شما در زندگي ميباشد.

 


12- زندگي خود را اولويت بندي كنيد. ابتدا كارهاي مهم تر را به انجام رسانيد.

 


13- پيش از آنچه مشتري انتظار دارد به وي خدمت ارائه دهيد. اين عمل اعتماد سازي كرده و مشتريان شما را افزايش ميدهد.

 


14- فرد منظبطي باشيد. زندگي خود را از فعاليتها و افرادي كه موجبات پيشرفت و بالنگي شما را فراهم مي آورند، پر كنيد. فعاليتهايي كه بر زندگي شما اثر منفي مي گذارند را از خود دور سازيد.

 


15- نخست به خودتان پرداخت كنيد. اين نخستين قانون متمولان است. پس انداز را هيچگاه فراموش نكنيد.

 


16- هر از چند گاهي تنهايي را تجربه كنيد. در زمان تنهايي به نداي درون و انديشه هاي ذهن خود گوش فرا دهيد و برنامه ريزيهاي خلاقانه كنيد.

 


17- بسوي برتري گام برداريد. بهترين را ارج دهيد و به كمتر از آن قانع نباشيد.

 


18- صداقت و درستكاري بهترين سياست است. خود و خواسته هاي خود را بشناسيد و آنها را هميشه صادقانه بيان داريد.

 


19-در روند تصميم گيري سريع عمل كرده و در تغيير آنها كند و آهسته باشيد.

 


20- شكست گزينه شما نخواهد بود. تمام افكار شما بايد بر موفقيت متمركز باشد. شما بايد موفق گرديد.

 


21- در دستيابي به اهدافتان مصمم باشيد. پافشاري سرسختانه اعتماد بنفس شما را تقويت كرده و شما را به پيروزي نهايي نزديك ميكند.

 


22-بر خلاف جريان آب شنا كنيد. هيچگاه از ايده ها، عقايد و رويكردهاي نو نهراسيد.

 


23-بر روي فرصتها تمركز كنيد و نه بر روي موانع.

 


24- سه عنصر ترس، پشت گوش اندازي و تنبلي را از زندگي خود بيرون اندازيد.

 


25-به خاطر داشته باشيد اغلب افرادي كه در كنار شما زندگي ميكنند از پيشرفت و ثروتمند شدن شما خوشنود نخواهند شد و ممكن است در اين مسير مرتبا شما را از دستيابي به اهدافتان دلسرد سازند. تنها به اهداف خود بينديشيد و آنها را ناديده بگيريد.

 


26- ياد بگيريد خودخواه باشيد. خودخواهي به معني ناديده گرفتن حقوق ديگران نيست. بلكه به مفهوم ارج نهادن به خواسته ها و آرزوهاي خودتان و مقدم دانستن آنها بر خواسته هاي ديگران است.


27-حال اگر فرد بد شانسي نباشيد حتما پولدار مي شويد.

 


نوشته شده در تاريخ دو شنبه 14 / 8 / 1390برچسب:راز میلیونر های خود ساخته, توسط علی


اگر قلبتون ناراحته نگاه نکنید

...

...

...

...

...

...

...

...

...

...

...

...

...

...

 

 


نوشته شده در تاريخ دو شنبه 14 / 8 / 1390برچسب:عکس دلخراش از خورده شدن کودکی توسط کوسه, توسط علی

داغ  HOT

...

...

...

...

...

...

...

...

...

...

...

...

...

...

...

...

...

...

 

 

 


خب دیگه خنک شدید تشریف ببرید بالا !


نوشته شده در تاريخ دو شنبه 14 / 8 / 1390برچسب:فقط مخصوص افراد HOT, توسط علی

بسیار نادر هستند کلماتی که ارزششان بیشتر از سکوت باشد ...
(هانری دونومتر)


چشم دیگران چشمی است که ما را ورشکست می کند .
اگر همه به غیر از خودم کور بودند من نه به خانه باشکوه احتیاج داشتم ، نه به مبل عالی
(بنیامین فرانکلین)

در دشمنی دورنگی نیست . کاش دوستان هم در موقع خود چون دشمنان بی ریا بودند .
(دکتر شریعتی)


هر چه نور بیش تر ، سایه ها عمیق تر !
(گوته)

 


 


نوشته شده در تاريخ یک شنبه 13 / 8 / 1390برچسب:اس ام اس های سری سه, توسط علی

می رسد روزی که بی هم می شویم
یک به یک از جمع هم کم می شویم
می رسد روزی که ما در خاطرات
موجب خندیدن و غم می شویم
گاه گاهی یاد ما کن ای رفیق
می رسد روزی که بی هم می شویم .



با دل خود گفتم :
ای دل تنها در این بازار نامردی ؛ به دنبال چه می گردی ؟
نمی یابی نشان هرگز ؛ تو از عشق و جوانمردی ؛
برو بگذر از این بازار ، از این مستی و طنازی ؛
اگر چون کوه هم باشی ؛ دراین دنیا تومی بازی ...




در وجودم جاری باش که نبودنت را هیچ چیز و هیچ کس پر نخواهد کرد .



دیرگاهیست بالهایمان را آویخته ایم به جالباسی ، عادت کرده ایم به زمین ، زمین جای گرم و نرمیست ... چه خیال اگر چشمهایمان را خواب ، چه خیال اگر دلهایمان را آب برده است ...


دل کندن اگر کار آسانی بود ، فرهاد به جای بیستون دل می کند .



دلم به بهانه همیشگی گریست ، بگذار بداند هر آنچه خواست همیشه نیست .



امواج زندگی را با آغوش باز پذیرا باش ، حتی اگر گاهی تو را به قعر دریا ببرد . آن ماهی که همیشه بر سطح آب می بینی مرده است ...

 


نوشته شده در تاريخ یک شنبه 13 / 8 / 1390برچسب:اس ام اس های سری دو, توسط علی

بی خوابی شب هایم را به چه تعبیر کنم که شب آرامش نگاه تو را برایم زمزمه می کند . آرام بخواب که من بی قرارم ، بیدارم تا تو آرام بخوابی .

 

روزگارا که چنین سخت به من می گیری ! با خبر باش که پژمردن من آسان نیست . گر چه دلگیرتر از دیروزم ، گر چه فردای غم انگیز ، مرا می خواند ! لیک باور دارم ، دلخوشی ها کم نیست ، زندگی باید کرد .

 

همه برایم دست تکان دادند ، اما کم بود دستانی که «تکانم» دادند ...

 


زندگی یعنی بخند ، هر چند که غمگینی
ببخش ، هر چند که مسکینی
فراموش کن ، هر چند که دلگیری
این گونه بودن زیباست ، هر چند که آسان نیست .

 


چه سخت است دلتنگ قاصدک بودن ، در جاده ای که هیچ بادی نمی وزد ...

 


سایه ام امشب ز تنهایی مرا همراه نیست
گر در این خلوت بمیرم ، هیچ کس آگاه نیست
من در این دنیا به جز سایه ندارم همدمی
این رفیق نیمه راهم گاه هست گاه نیست

 


در این دنیای جان فرسای حسرت زای بی فردا ،
خدایا عاشقان را غم مده ، شکرانه اش با من ،
جه بشکن بشکنی دارد فلک در کار سرمستان
تو پیمان بشکنی نشکستن پیمانه اش با من

 


نوشته شده در تاريخ یک شنبه 13 / 8 / 1390برچسب:اس ام اس های سری یک, توسط علی


دوباره سيب بچين آدم ! من خسته ام ، بگذار از اين جا هم بيرونمان کنند ...


سرمشق هاي آب بابا يادمان رفت
رسم نوشتن با قلم ها يادمان رفت
شعر خداي مهربان را حفظ کرديم
اما خداي مهربان را يادمان رفت



سالها عمر سکوت مي کنم
تا صداى ناله پروانه ها را بفهمم
که با شمع چه مي گويند
که شمع از شرم مي سوزد



عظمت نصيب کساني مي شود که در اشتياق رسيدن به هدف هاي عالي مي سوزند .


هر وقت تو زندگي به يه در بزرگ که يه قفل بزرگ روش بود رسيدي ، نترس و نا اميد نشو . چون اگه قرار بود در باز نشه جاش يه ديوار مي ذاشتن .


در روزگاري که لبخند آدمها به خاطر شکست توست ، برخيز تا بگريند .



کودک فال فروش را پرسيدم چه مي کني ؟ گفت به آنان که در ديروز خود مانده اند فردا را مي فروشم .


آنچه کرم ابريشم پايان دنيا مي پندارد ، براي پروانه آغاز زندگيست .



گويند رسم زندگي چنين است :
مي آيند
مي مانند
عادتت مي دهند
مي روند
و باز تنهايى ...


آموخته ام که فرصت ها هيچ گاه از بين نمي روند ، بلکه شخص ديگري فرصت از دست رفته ما را تصاحب خواهد کرد .


نوشته شده در تاريخ یک شنبه 13 / 8 / 1390برچسب:اس ام اس های زیبا, توسط علی

مجنون را به محکمه ی عدل بردند گفتند توبه کن

گفت خدایا عاشقم عاشق ترم کن

 

 

 


نوشته شده در تاريخ یک شنبه 13 / 8 / 1390برچسب:مجنون, توسط علی

 

عاشق باش چون این راه مقدس است و پایان راه شیرین تر از گذشته است ...

 

 


نوشته شده در تاريخ یک شنبه 13 / 8 / 1390برچسب:عشق مقدس, توسط علی

دنیا را بد ساخته اند

کسی را که دوست داری   دوستت ندارد

کسی که تو را دوست دارد   تو دوستش نداری

اما کسی که تو دوستش داری و او هم دوستت دارد

به رسم و آیین زندگانی به هم نمی رسید

و این رنج است   زندگی یعنی این

دکتر علی شریعتی

 

 


نوشته شده در تاريخ یک شنبه 13 / 8 / 1390برچسب:, توسط علی

 

یادمان باشد اگر خاطرمان تنها شد طلب عشق ز هر بی سر و پایی نکنیم

 


نوشته شده در تاريخ یک شنبه 13 / 8 / 1390برچسب:خاطر تنها, توسط علی


1- دير كنيد :



هيچ چيز ديگه اي به غير از دير كردن بي خيالي شما رو نشون نميده ! امكان داره كه زود رسيدنتون اين

مزيت رو داشته باشه كه قبل از اينكه طرف ببيندتون شما ببينيدش ، در صورتيكه دير كردن نشون ميده

كه مهمتر از اوني هستيد كه مودب باشيد .

 



2- كيف پولتونو جا بگذاريد :



با گفتن  “كيفمو جا گذاشته ام”  بلافاصله تبديل به يك آدم گدا گشنه مي شويد . مرد و زن هم ندارد !

آقايون توجه كنند كه اگر قرارتون كافي شاپه ، خيلي افته كه براي اينكه آدم خوبي به نظر بياين هر دو

فنجان را حساب كنيد . خانومها هم توجه كنند كه آقايون حواسشون هست كه شما مي خواهيد ميز را

حساب كنيد حتي زماني كه ظاهراً مي خواهند هر دو فنجان رو حساب كنند .



3- با موبايلتون صحبت كنيد :



موبايلو روشن كنيد و بذارين رو ميز ، بين خودتون و طرف . همه تماسها رو جواب بدين و هر چقدر كه

دلتون خواست صحبت كنيد و طرف هم انگار نه انگار كه وجود داره ! دليل اصلي جنگ و دعواها موبايله و

سر قرار ، به جز موارد اضطراري ، كاملاً اضافي است .

 



4-خالي ببنديد :



مامان بزرگا معمولاً نصيحت مي كنن :  “چاخان نكن !” . چقدر هم راست مي گن . مخصوصاً سر قرار .


با اين وجود اگه نميتونين طاقت بيارين ، از ماشين گرونقيمت يا ساعت رولكستون صحبت كنين.  آنقدر آدم

مهمي هستيد كه سرِ كار ، ملت به دست و پاتون ميوفتن ! به واكنش طرفتون دقت كنيد … البته اگر تا

حالا نرفته باشه

 



5- غر بزنيد . نق بزنيد . ناله كنيد :



از اينكه هيچ كس به حرفتون گوش نمي ده صحبت كنيد و بگيد كه دنبال يك گوش شنوا هستيد .

از بيماريها و مخصوصاً غذاهاي عجيب و غريبي كه مي خوريد صحبت كتيد . اونموقع متوجه مي شيد كه

طرفتون چقدر دمغ شده . حالا در همين مورد ناله سر بديد و اين قرار رو هم به ليست قرارهاي نافرجام

اضافه كنيد .

 

 



6- گستاخ باشيد :



هم نسبت به طرفتون و هم دوروبريها ! با پيشخدمت بد صحبت كنيد و انعام ندهيد .

به خاطر سرويس دهي ضعيف به مديريت شكايت كنيد . از طرفتون بپرسيد كه آخرين بيماري مقاربتيش

چي بوده و عقيم شده يا نه ؟! اگر جداً ميخواهيد تعارف رو بگذاريد كنار تا نبوغتون فوران كنه ،

بهتره آروغ بزنيد ، گاز صادر كنيد ، با زخماتون ور بريد ، انگشت تو دماغتون بكنبد يا تو مشتتون فين كنيد .

 

 



7- جوكهاي ناجور بگوئيد :



آدم با نمكي هستيد و شنيدين كه مردم از جوكهاي ناجور خوششون مياد ، پس بسم ا… . حتماً طرفتون

هم از اين جور جوكها خوشش مياد . بالاخره شريك زندگيتون بايد جنبه جوك داشته باشه ! نه ؟!

 

 

 

 

8- شخصیتش رو زیر سوال ببرید :

 

 

ازش بپرسید متولد چه ماهی از سال هست ؟ هر ماهی را که پاسخ داد مثلا متولد شهریور بود فورا

بگویید : میگن شهریوری ها بچه ننه اند ... راست میگن ؟!!!

 

به موهای طرف با ترحم نگاه کنید و بگویید "خوب یه کاری کن موهات نریزه حیفه!!!"

 

 

ساعتش رو نگاه کنید و بگین وای مدل همین ساعت رو پدر بزرگم توی حراجی 1500 تومن خرید ...

راستی تو چند خریدیش ؟

 

اگر دختر هستید از رابطه فوق العاده راحت خود با پسران فامیل بگویید و اگر پسر هستید از رابطه خود با

دوست دختر قبلی و اینکه چقدر او داغ و هات بوده سخن بگوید و اضافه کنید " فکر نمیکنم هیچ دختری

مثل اون باشه "!!!

 

اگر در کافی شاپ هستید موقع میل بستنی و یا قهوه از یوبوست خود تعریف کنید و بگویید هر موقعه

قهوه میخورم شکمم روان میشه و در دستشویی به صورت ابکی ....

 

 


نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 12 / 8 / 1390برچسب:اولین قرار با دوست دخترتون, توسط علی

مگذار که عشق، به عادت دوست داشتن تبدیل شود!
مگذار که حتی آب دادن گل‌های باغچه، به عادت آب دادن گل‌های باغچه بدل شود!
عشق، عادت به دوست داشتن و سخت دوست داشتن دیگری نیست، پیوسته نو کردن خواستنی‌ست که خود پیوسته، خواهان نو شدن است و دگرگون شدن.
تازگی، ذات عشق است و طراوت، بافت عشق.

چگونه می‌شود تازگی و طراوت را از عشق گرفت و عشق همچنان عشق بماند؟
عشق، تن به فراموشی نمی‌سپارد، مگر یک بار برای همیشه.
جام بلور، تنها یک بار می‌شکند.
می‌توان شکسته‌اش را، تکه‌هایش را، نگه داشت.
اما شکسته‌های جام ،آن تکه‌های تیز برنده، دیگر جام نیست.
احتیاط باید کرد.
همه چیز کهنه می‌شود و اگر کمی کوتاهی کنیم، عشق نیز.
بهانه‌ها، جای حس عاشقانه را خوب می‌گیرند...


نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 12 / 8 / 1390برچسب:عاشقانه, توسط علی
در آن هنگام که سر بر شانه هایت داشتم

در آن هنگام که دستت را بر شانه هایم حلقه زدی

و ما در آغوش هم به خواب رفتیم

حس از دست دادنت دیوانه  ام میکرد

حس اینکه چشمانم را باز کنم

و دیگر تو کنارم نباشی

حس اینکه چشمان مهربانت دیگر

عاشقانه نگاهم نکند

این حس دیوانه ام میکرد

حس اینکه کسی دیگر را این طور در آغوش بگیری

حس اینکه روزی کسی دیگر را عاشقانه ببوسی

حس اینکه نگاه نوازش گرت را به

چشمان دیگری بدوزی

این حس دیوانه ام میکرد

واکنون من یک

 

 

                      دیوانه ام...


نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 12 / 8 / 1390برچسب:دیوانه, توسط علی

چشمانش…
چشمانش پر از اشک بود به من نگاه کردو گفت مرا دوست داری؟
به چشمانش خیره شدم، قطره های اشک را از چشمانش زدودم و خداحافظی کردم،
روزی دیگر که او را دیدم، آنقدر خوشحال شد که خود را در آغوش من انداخت و سرش را روی
سینه ام گذاشت و گفت اگر مرا دوست داری امروز بگو….!
ماه ها گذشت و در بستر بیماری افتاده بود، به دیدارش رفتم و کنارش نشستم و او را
نگاه کردم و گفت بگو دوستم داری…!
می ترسم دیگر هیچگاه این کلمه را از دهانت نشنوم، ولی هیچ حرفی نزدم به غیر از
خداحافظی…!!
وقتی بار دیگر به سراغش رفتم روی صورتش پارچه سفیدی بود، وحشت زده و حیران
پارچه را کنار زدم، تازه فهمیدم چقدر دوستش داشتم…
امروز روز مرگ من است، مرگ احساسم، مرگ عاطفه هایم
امروز او می رود ومرا با یک دنیا غم بر جا می گذارد
او می رودبی آنکه بداند به حد پرستش
دوستش دارم…


نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 12 / 8 / 1390برچسب:عاشقانه, توسط علی

 

چشم از پنجره بر وسعت شب دوخته ام و به چشمان تو می اندیشم پیش از آنی که سحر

رنگ چشمان تو را پاک کند

 

 

چقدر سخته

کسی رو که دوستش داری نتونی بهش بگی که دوستش داری و چقدر

بده که کسی تورو دوست داشته باشه و اینو نتونه بهت بگه . . .

 

چقدر سخته

تو چشای کسی که تمام عشقت رو ازت دزدید و بجاش یه

زخم همیشگی رو قلبت هدیه داد زول بزنی و بجای اینکه 

لبریز کنید و نفرت شی حس کنی که هنوز هم دوسش داری . . .


چقدر سخته

دلت بخواد سرتو باز به دیواری تکیه بدی که

یبار زیر آوار غرورش همه وجودت له شده . . .

چقدر سخته 

تو خیالت ساعتها باهاش حرف بزنی اما

وقتی دیدیش هیچ چیزی بجز سلام نتونی بگی . . .

 

چقدر سخته

وقتی که پشتت بهشه دونه های اشک گونه هاتو خیس کنه 

اما مجبور بشی بخندی تا نفهمه که هنوز دوسش داری . . .

 

چقدر سخته

گل آرزوهاتو تو باغ دیگری ببینی و هزار

بار خودتو بشکنی و اونوقت آروم زیر لب بگی

گل من

باغچهء نو مبارک


نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 12 / 8 / 1390برچسب:عاشقانه, توسط علی


نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 12 / 8 / 1390برچسب:دیوید بکهام, توسط علی

صفحه قبل 1 2 3 4 5 صفحه بعد